مفاهیم مهم
نقطه A: رویدادهایی که اتفاق می افتد
نقطه B: عقاید و باورهای فرد در مورد اتفاق پیش آمده، که این عقاید می توانند منطقی rB یا غیر منطقی iB باشند. عقاید منطقی از جانب همسر irrational beliefs مثل اعتقاد به اینکه طرد شدن چقدر وحشتناک است (اغراق) از جانب همسر
نقطه C: پیامدها
الیس می گوید افراد فکر می کنند پیامدهای هیجانی یا مشکلات عاطفی در نتیجه A (رویدادهاست) در حالیکه الیس ثابت می کند پیامدهای هیجانی مستقیماً ناشی از B (باورها) است.
فرض اساسی رفتار درمانی عقلانی- هیجانی (منطقی- عاطفی): افراد با نحوه اینکه رویدادها و موقعیتها را تبیین می کنند، در پیامدها و مشکلات روان شناختی و هیجانی خود نقش اساسی دارند و ناراحتیهای فرد زاییده افکار غیر منطقی اوست، و این افکار دو ویژگی اصلی دارند: ۱- تفکر الزام آور (باید) ۲- پیامدهای وحشتناک و فاجعه آمیز دارند که این ویژگیها به اضطراب فرد و بیماری روانی او می انجامد، از جمله این افکار عبارتند از:
۱- اعتقاد فرد به اینکه لازم و ضروری است همه افراد جامعه او را دوست بدارند.
۲- اعتقاد فرد به اینکه لازم و ضروری است که فرد حداکثر لیاقت، کمال و شایستگی را داشته باشد.
۳- اعتقاد فرد به اینکه گروهی از مردم شرور و بدذاتند و باید به شدت تنبیه شوند.
۴- اعتقاد فرد به اینکه اگر حوادث آنگونه که آنها می خواهند نباشد نهایت فاجعه خواهد بود.
۵- اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و خوشبختی فرد در اثر عوامل بیرونی است.
۶- اعتقاد فرد به اینکه گذشته تعیین کننده اصلی زندگی اوست (در حال)
۷- اعتقاد فرد به اینکه در مقابل مشکلات باید به شدت محزون شود و موارد دیگر
همچنین الیس معتقد است که این عقاید جزمی، مستبدانه و خودشکن هستند که اختلال ایجاد می کنند و معتقد است ما با درونی کردن عقاید خودشکن خود را از لحاظ هیجانی ناراحت و سلامت روانی را به خطر می اندازیم.
۲- برداشت از ماهیت انسان: معتقد است انسانها گرایش فطری به سمت رشد و شکوفایی دارند ولی بخاطر الگوهای خودشکنی که یاگرفته اند حرکت رشدی را تخریب کرده و دچار مشکلات هیجانی و رفتاری می شویم.
الیس معتقد است که انسانها با استعداد هم تفکر منطقی هم تفکر غیر منطقی به دنیا می آید و در هر دویِ آنها می توانند تا نهایت بروند.
۳- برداشت از آشفتگی هیجانی: ما در اصل عقاید غیر منطقی را از امراد مهم دوران کودکی یاد می گیریم- و به تدریج عقاید خودشکن را با فرایند تلقین و تکرار به خود تقویت می کنیم بوسیله نگرشهای غلط خودمان، و در نتیجه پیامدهای هیجانی نامطلوب برای خود ایجاد می کنیم. الیس تأکید دارد: سرزنش کردن محور اغلب آشفتگیهای هیجانی است. و این دور معیوب وجود دارد: یعنی افراد بوسیله عقاید غیر منطقی که آنرا به صورت وحشتناک و فجیع ارزیابی کرده اند و پیامدهای عاطفی آزارنده آنرا ؟ ( نه به دلیل خودِ رویداد A- بلکه به دلیل B) و باز هم خود را به خاطر ناراحتی عاطفی سرزنش می کنند بعد به دلیل سرزنش کردن خود، سرزنش میکنند بعد به دلیل اینکه جویای روان درمانی هستند خود را سرزنش می کنند و چون تفکر را درست نکردهاند، بهتر نمی شوند و نتیجه می گیرند که در حد نا امید کننده ای روان رنجورند و کاری نمی توان برایشان انجام داد و به همین گونه آشفته و آشفته تر می شوند.
فرآیند درمان
الیس می گوید: ما بعنوان انسانهای منطقی می دانیم که دنیا همیشه عادلانه نیست، و ما هم کامل نیستیم، نقاط ضعفی داریم، از تأیید و احترام دیگران خوشحال می شویم اما نه آنقدر که اسیر تأیید آنها شویم.
افراد وقتی می توانند آشفته نباشند که منطقی فکر کنند و مشکلات را بجای فرار از آنها، با خلاقیت با آنها روبرو شوند.
الیس در درمان با کمک D (disputing) مجادله، به کمک افراد می شتابد، یعنی به کار بردن روشهایی برای کمک به درمانجویان تا عقاید غیر منطقی خود را به چالش بطلبند.
در فرآیند درمان disputing سه محله دارد:
۱- شناسایی کردن
۲- مجادله کردن
۳- متمایز کردن
و در مرحله نهایی درمان مرحله E را داریم (effective philosophy) فلسفه ای مؤثر و نتیجه بخش و پس از آن اگر در انجام این کار موفق بودیم F را نیز به وجود می آوریم (feelings) احساسات تازه، یعنی به جای اینکه به طور جدی احساس اضطراب و افسردگی کنیم به طور منطقی سالم تأسف می خوریم.
لازم به ذکر است که الیس در این مکتب در جهت درمان به موارد زیر اعتقادی ندارد:
تداعی آزاد
کارکردن روی رؤیاها
تمرکز روی تاریخچه گذشته دمانجو
بیان کردن بی نهایت احساسات
انتقال و انتقال متقابل
وظیفه درمانگر
مرحله (۱) شناسایی: در این مرحله درمانجویان یاد می گیرند عقاید غیر منطقی خود، مخصوصاً بایدها و حتماًها مستبدانه را که اضطراب هم ایجاد می کنند شناسایی کنند و این عقاید خشک را تغییر دهند به ترجیحات.
مرحله (۲) مجادله کردن: در این مرحله افراد به صورت منطقی و عقلانی با ادامه دادن فکر با عقاید غیر منطقی و غیر عقلانی خود مجادله می کنند و حتماً علیه انتقاد به آنها برای خودشان دلیلی می آورند.
مرحله (۳) متمایز کردن: به افرادی می آموزد عقاید غیر منطقی (خودشکن) خود را از عقاید منطقی متمایز کرده و افکار غیر منطقی را دور بریزند.
درمانگر عمدتاً از روش قانع سازی که بر آموزش تأکید دارد استفاده می کند. و به افراد کمک می کند پس از شناسایی افکار غیر منطقی بی خاصیت بودن آنها را اثبات می کند.
از روشهای شناختی، هیجانی، رفتاری برای کمک به افراد استفاده می کند و به آنها تکالیف درمانی می دهد.
وقتی درمانجویان بپذیرند که عقاید آنها علت اصلی هیجانات و رفتارهای آنهاست، می توانند در فرایند بازسازی شناختی به طور مؤثری شرکت کنند.
نقش درمانجو در رفتار درمانی عقلانی- هیجانی یاد گیرنده و احدا کننده تکالیف و فعال در جلسات درمان و خارج از جلسات درمان
فرآیند درمان تمرکز دارد بر تجربیات درمانجویان در زمان حال
یعنی بر گذشته و کاوش گذشته بیماران توجهی نداد و آن را علت آشفتگی نمی داند بلکه افکار خودشکن افراد را علت آشفتگی می داند.
تکالیف , به دقت طرح ریزی و در مورد آنها توافق حاصل می شود و هدف این است که درمانجویان اعمال مثبتی انجام دهند که موجب تغییر در هیجان و نگرش آنها می شود و تکذیب فرضیه های غیر منطقی باشد.
رابطه بین درمانگر و درمانجو
۱- رابطه عمیق بین درمانگر و درمانجو ضروری نیست (الیس معتقد است صمیمیت زیاد نتیجه عکس داده و احساس وابستگی به تأیید درمانگر را پرورش می دهد)
۲- درمانگران عقلانی- هیجانی افراد را به صورت نامشروط می پذیرند. درمانگران عقلانی در ضمن با درمانجویان در افشاکردن عقاید خود روراست و بی پرده اند.
۳- درمانجویان و درمانگران با یکدیگر همکاری می کنند تا سطح هشیاری درمانجویان را از کسب تفکر بچه گانه، پرتوقع و مطلق , به سبک تفکر منطقی، تجربی و پخته تغییر دهند یعنی با تعبیر افکار و مواجه سازی , هشیاری درمانجویان را از طریق انکار و تکذیب به سطح پخته و منطقی می رسانند.
در ضمن درمانگران عقلانی- هیجانی احتقاطی هستند و خود را به فنون ثابت محدود نمی کنند.
کاربرد: فنون و روشهای درمان
درمانگران از انواع فنون شناختی، هیجانی، رفتاری استفاده می کنند.
رفتار درمانی عقلانی- هیجانی قویاً به تفکر، به چالش طلبیدن، مجادله کردن، تعبیر کردن، توضیح دادن و آموزش متکی هستند.
روشهای شناختی:
۱- به چالش طلبیدن عقاید غیر منطقی
۲- انجام دادن تکلیف شناختی
۳- تغییر دادن نحوه بیان خویش
۴- استفاده از شوخی
روشهای هیجانی:
۱- پذیرش نامشروط
۲- تصویر پردازی عقلانی- هیجانی
۳- نقش گذاری
۴- تمرینهای حمله کردن به احساس شرم
۵- استفاده از نیرو و انرژی
روشهای رفتاری:
۱- شرطی سازی کنشگر
۲- اصول خودگردانی
۳- حساسیت زدائی منظم
۴- فنون آرمیدگی
۵- سرمشق گیری
۶- جرأت آموزی
روشهای شناختی:
۱- به چالش طلبیدن عقاید غیرمنطقی:
درمانگر فعالانه عقاید غیر منطقی درمانجویان را به چالش می طلبد.
درمانجویان (بایدهای) خود را بررسی می کنند تا وقتی دیگر به آنها معتقد نباشند.
نمونه سوالاتی که درمانجویان یاد می گیرند:
چرا باید افراد منصفانه با من برخورد کنند.
۲- انجام دادن تکلیف شناختی:
از درمانجویان انتظار می رود فهرستی از مشکلات خود تهیه کنند.
به دنبال عقاید مستبدانه بگردند و آنها را به چالش بطلبند و فرم خود یاری پر کنند.
مثلاً اجرا کردن نظریه A-B-C در مورد مشکلات درمانجو.
مثلاً اگر درمانجو فکر می کند: وحشتناک است اگر همه او را دوست نداشته باشند.
با اجرای این شیوه به این نتیجه میرسد که: دوست داشتنی بودن خوب است اما اگر کسی مرا دوست نداشته باشد دنیا به آخر نمی رسد.
نظریه در پسِ این تکالیف این است: درمانجویان اغلب پیشگویی منفی و معطوف به مقصود میکنند. یعنی چون از قبل خودشان گفته اند که شکست خواهند خورد عملاً شکست می خورند.
پس درمانجویان ترغیب می شوند با افکار خود مبارزه کنند.
۳- تغییر دادن نحوه بیان خویش: رفتار درمانی می گوید: (نحوه بیان مبهم یکی از علتهای فلایندهای تفکر معیوب است) یعنی درمانجویان یاد می گیرند: بایدها با توجیحات جابجا شوند مثلاً به جای اینکه بگویند حتماً وحشتناک خواهد بود اگر….
بگویند ناراحت کنند خواهد بود اگر…
۴- استفاده از شوخی: رفتار درمانی عقلانی- هیجانی می گوید:
آشفتگیهای هیجانی از جدی گرفتن بسیار زیاد خود و شوخی نکردن با رویدادهای زندگی ناشی می شوند. شوخی، پوچی و بیهودگی بر عقاید ما را ثابت می کند (و درمانگر از آنها برای کاهش اضطراب درمانجویان بسیار استفاده می کند.
فنون هیجانی:
۱- پذیرش نامشروط , آموختن اهمیت خوپذیری نامشروط و خود را با ارزش دانستن
۲- نقش گذاری عقلانی- هیجانی
۳- سرمشق گیری , الگوگیری
۴- تصویر پردازی عقلانی هیجانی
۵- تمرینهای حمله کردن به احساس شرم
به درمانجویان این موارد آموخته می شود:
این راهبردها در طول جلسات درمان و بعنوان تکلیف در زندگی روزمره استفاده می شود.
۱- تصویر پردازی عقلانی- هیجانی: نوعی تمرین ذهنی عمیق است که برای ایجاد کردن الگوهای هیجانی تازه ترتیب یافته.
درمانجویان تجسم می کنند دقیقاً به همان صورتی که دوست دارند در زندگی فکر، احساس و رفتار کنند.
همینطور یاد می گیرند چگونه بدترین اتفاقاتی را که ممکن است روی دهد تجسم کنند و بعد احساس ناراحتی ناسالم و بعد احساس ناراحتی سالم کنند.
۲- نقش گذاری: درمانگر اغلب حرف درمانجویان را قطع می کند تا به آنها ثابت کند که چه چیزی به خودشان می گویند که موجب ناراحتی آنها می شود و چه کاری می توانند انجام دهند تا احساسهای ناسالم خود را به احساسهای سالم تبدیل کنند.
۳- تمرینهای حمله کردن به احساس شرم: درمانجویان یاد می گیرند که باور کنند احساس شرمی را که به دلیل انجام بعضی از رفتارها که مورد تأیید دیگران نیست و وقتی انجام می دهند احساس شرم می کنند- در واقع خودشان با طرز تفکر خودشان ایجاد می کنند و لزومی ندارد بابت آن شرمنده باشند.
۴- استفاده از نیرو و انرژی: به درمانجویان آموخته می شود چگونه گفت و گوهای نیرومندی با خود انجام داده و عقاید واهی را به چالش بطلبند و گاهی درمانگر فلسفه درمانجو را با جدیت به عهده می گیرد و از درمانجو می خواهد با او با نیرومندی و انرژی مباحثه کند و به افکار (درمانگر در نقش درمانجو) حمله کند.
فنون رفتاری , این تکالیف به طور منظم انجام و ثبت می شوند، درمانجویان کارهای تازه و دشوار را برای مبارزه با ترسهای خود انجام می دهند.
اضطراب و دفاع ها:
اضطراب پیامد نامناسب شناختهای غیر منطقی است. مکانیزم های دفاعی، نمونه هایی از گرایش غیر منطقی انسان هستند.
فرا فکنی نمونه بارز تفکر افرادی است که معتقدند رویدادهای بیرونی مسبب ناراحتی عاطفی هستند.
سرکوبی بیانگر این عقیده غیر منطقی است که بهتر است درباره رویدادهای ناخوشایند فکر نکنیم.
از نظر درمانگر عقلی عاطفی ما نباید با بکارگیری دفاعها از خود محافظت کنیم بلکه باید به آنها حمله ور شویم. (البته اگر افراد در شرایط آشفتگی نباشند این میسّر است)
عزت نفس , نباید بر مبنای ملاکهای ارزشمندی مثل تأیید شدن، بسیار موفق بودن، توانایی عشق ورزیدن، و… نباشد و بلکه باید بر مبنای خویشتن پذیری بنا شود. در حقیقت: مشغولیت ذهنی به ثابت کردن ارزشمان، مهم ترین مانع بر سر راه لذت بردن از زندگی است.
مسئولیت , فقط در صورتی می توانیم درمانجویان را در قبال زندگی آشفته شان، مسؤول بدانیم که خود آنها مسبب مشکلات شخصی شان باشند.
آنها در قبال برخوردی که دیگران در کودکی با آنها داشته اند مسؤول نیستند و نباید خود را بابت آن سرزنش کنند.
درمانگر عقلی عاطفی می گوید: آیا می خواهی همین الان عاقل و مسؤول باشی و برای یافتن گزینه هایی بهتر زندگی کردن، عقل خودت را به کارگیری؟ و احساس لذت کنی؟ یا می خواهی در بخش حمله به والدین غوطه ور باشی؟
کاربردهای رفتار درمانی عقلانی- هیجانی
کاربرد برای خصوصاً گروه درمانی: اضطراب، خصومت، اختلالهای شخصیت، روان پریشی، افسردگی، آموزش مهارتهای اجتماعی، مشاوره با زوجها، خانواده درمانی
عدم کاربرد , افراد کم هوش، کم سن و سال، بسیار مضطرب یا بسیار خوشحال، افرادی که تماس خود را با واقعیت به کلی از دست داده اند.
درمان شناختی آرون بِک Cognitive Thexapy
آرون تی بِک، در نتیجه پژوهش خود درباره افسردگی، رویکرد درمان شناختی را ابداع کرد، مشاهدات او درباره درمانجویان افسرده معلوم کرد که آنها در تعبیر کردن رویدادها زندگی، سوگیری منفی دارند و دچار تعریف شناختی می شوند، (بِک جامع ترین نظریه افسردگی را بوجود آورد)
درمان شناختی با رفتار درمانی عقلانی- هیجانی شباهتهایی دارد , هر دو دارای:
۱- رویکردهای فعال۲- رویکردهای رهنمودی ۳- رویکردهای کوتاه مدت ۴- رویکردهای متمرکز بر زمان حال هستند
درمان شناختی مانند رفتار درمانی عقلانی- هیجانی
درمانی بینش مدار است که بر شناسایی و تغییر افکار منفی و مقایر ناسازگار استوار است.
بِک می گوید: نحوه ای که افراد تجربیات خود را درک می کنند و سازمان می دهند چگونگی احساس کردن و رفتار کردن آنها را تعیین می کند.
وجوه اشتراک با درمان منطقی- عاطفی:
بک درمان شناختی خود را مستقل از الیس بوجود آورد، و شباهتها:
۱- بک والیس هر دو در مکتب روانکاوی آموزش دیدند و هنگامی که از نتایج روانکاوی احساس نارضایتی کردند و به روان درمانی شناختی روی آوردند.
۲- بک والیس هدف مشترکی دارند: اینکه درمانجویان از شناختهای ناسازگارانه خود آگاه شوند و آنها را با الگوهای سازگارانه تر عوض کنند.
۳- بک والیس هد دو از لحاظ انتخاب فن، التقاطی (یعنی مثلاً الیس در مکتب خود کم بیاورد به نظام های روان درمانی دیگر روی می آورد، و معتقد است هیچ نظریه ای حتی نظریه خودش بی چون و چرا نیست) هستند و از لحاظ بازنگری نظری تجربی هستند (بر مبنای تجربیات کار با مراجعان)
۴- هر دو نوع درمان شناختی، مشکل گرا، رهنمودی هستند.
البته: بِک بهجای عقاید غیر منطقی الیس، ترجیح می دهد از شناختهای ناشسازگارانه، نگرشهای تحریف شده، استفاده کند مثلاً به نظر او فرد افسرده این مشکلات را در فرضهای بینشی خود دارد:
فرضهای بینشی
فرد افسرده
بک معتقد است افکار خودکار درمانجویان، محرکهای خاصی را راه می اندازند و به پاسخهای هیجانی منجر می شوند.
بک معتقد است افرادی که مشکلات هیجانی دارند مرتکب خطاهایی در منطق می شوند که واقعیت عینی را به سمت خود خوارشماری متمایل می کند.
از نظر بِک: در درمان شناختی، مستقیم ترین راه برای تغییر دادن هیجانها، تغییر دادن تفکر نادرست است.
۱- افراد از تأثیری که شناخت بر احساسها و رفتارهای آنها دارد آگاه می شوند خصوصاً افکار منفی خود را می شناسند.
۲- این فرایند مستلزم بررسی کردن تجربی عقاید آنها با پرداختن به گفت و شنود ؟ با درمانگر، انجام دادن تکلیف، گردآوری اطلاعات درباره فرهنگهایی که کرده اند، یادداشت کردن و تعبیر کردن به شکل دیگر است. (مثال کتاب از حالِ بد به حال خوب)
۳- درمانجویان فرضهایی را درباره رفتار خود شکل می دهند و سرانجام مهارتهای خاص حل کردن مشکل و کنار آمدن را به کار می برند.
درمان شناختی بر زمان حال تأکید دارد.
درمان بدون توجه به تشخیص، بر مشکلات جاری متمرکز است.
تفاوت بین درمان شناختی و رفتار درمانی عقلانی- هیجانی
رفتار درمانی عقلانی- هیجانی:
۱- بسیار رهنمودی، قانع کننده و مواجهه ای و مستقیم است و بر آموزش دادن درمانگر تأکید دارد.
۲- رفتار درمانگر عقلانی- هیجانی از طریق فرآیند مجادله منطقی سعی می کند درمانجویان را متقاعد سازد که برخی از عقاید آنها غیر منطقی و بی حاصل هستند.
درمان شناختی:
۱- اما بِک با طرح سؤالهای بازپاسخ از گفت و شنود سقراطی استفاده می کند.
۲- بِک روی کمک به درمانجویان برای پی بردن به سوء برداشتهای خودشان تأکید بیشتری دارد و ساختار آن ساخت دارتر و منظم تر از رفتار درمانی عقلانی- هیجانی است. دادن تکالیف ساخت دار تر است.
۳- بک با مفهوم عقاید غیر منطقی رفتار درمانی عقلانی- هیجانی مخالف است و گفتن آنرا به درمانجویان زیانبخش می داند چرا که آنها معتقدند (اوضاع را آنگونه که هست میبینند) درمانگران شناختی عقاید کژکار را به این علت مشکل ساز می دانند که در پردازش شناختی عادی اختلال ایجاد می کنند نه به این علت که غیر منطقی هستند به نظر بِک، برخی عقاید خیلی مطلق، گسترده و افراطی هستند افراد زمانی دچار دردسر می شوند که با یک رشته مقررات نامعقول برچسب می زنند، تعبیر می کنند و ارزیابی.
۴- درمان بک خیلی بیشتر از الیس بر فرآیند تجربی نگری تأکید دارد و درمانجویان در درمان شناختی ترغیب می شوند با عقاید خود به صورت فرضیه هایی برخورد کنند که باید از طریق آزمایشهای رفتاری خود آنها آزمون شوند در حالیکه الیس می کوشد تعبیر فلسفی کند. ادامه تفاوت در رابطه درمانجو و درمانگر نر نظریه بک
الیس درمانگر را در درجه اول آموزگار می دانست و رابطه شخصی صمیمانه با درمانجو را ضروری نمی داند. در حالیکه بک کیفیت رابطه درمانی برای کار بست درمان شناختی اهمیت دارد، در واقع مشاوره موفقیت آمیز به خصوصیات خوشایند درمانگران مانند صمیمیت واقعی، همدلی صادقانه، پذیرش بدون قضاوت و ایجاد اعتماد با افراد بستگی دارد. درمانگران شناختی، شرایط درمانی را که راجرز توصیف می کرد در بوجود آمدن تأثیر درمانی مطلوب ضروری میدانند.
درمانگران باید بتوانند برداشت شناختی از درمانجویان در ؟ باشند، فعال و خلاق باشند و بتوانند درمانجویان را از طریق فرایند سؤال سقراطی درگیر کنند و به آنها بفهماند چگونه نگرشهای آنها بر نحوه ای که احساس و عمل می کنند تأثیر دارند.
– بک معتقد است بجای اینکه درمانگر مستقیماً شناختها جایگزین را توصیه کند، بهتر است در ارزیابی فرضهای منفی درمانجو، شرکت داشته باشد، او تفکر خود نگرانه را به افراد آموزش می دهد.
بک در درمان بیشتر بر نقش درمانجو در خویابی ارزش قایل است، بجای تأکید کردن بر نقش درمانگر در آموزش.
درمانگران شناختی قصد دارند به درمانجویان آموزش دهند چگونه درمانگر خود باشند.
درمان روی تکلیف و کتاب درمانی متمرکز است، هدف از تکلیف در درمان شناختی فقط آموزش دادن مهارتهای تازه به درمانجویان نیست بلکه آنها را قادر می سازد و عقاید خود را در موقعیتهای روزمره آزمایش کنند.
کاربردهای درمان شناختی:
اوج شهرت آن در مورد درمان افسردگی است، و پس از آن درمان اضطراب، خوبیها، اختلالات روان تنی، خوردن، خشم، جملات وحشتزدگی، استرس پس از آسیب، شخصیت مرزی، شخصیت خود شیفته و اسکیزوفرنیک، سوء مصرف مواد، مداخله در بهران، زوجها و خانواده استفاده شده و موفق بوده.
کاربست فنون شناختی:
درمانگر به افراد کمک می کند تا در زندگی روزمره خود رویدادها را به صورت دیگری تعبیر کند. با استفاده از فنون شناختی یعنی در تعریفها، از شما می خواهد یا بررسی افکار خودتان مبتنی به تحریفهای موجود در الگوهای تفکرتان آگاه شوید.
مثال:
درمان افسردگی: یک بار سطح دیدگاه که افسردگی خشم به سمت درون برگردانده شده است مخالف است او روی محتوای تفکر منفی فرد افسرده و تعبیر سوگیری شده او از رویدادها تأکید می کند او درباره (مثلث شناختی) به عنوان الگویی که آغازگر افسردگی است می نویسد. درمانجویان در اولین عنصر از این مثلث برداشتی منفی از خود دارند، آنها بدون اینکه به توجیهات مقعیتی توجه کنند بد بیاریهای خود را به گردن بی کفایتی های خویش می اندازند. در دومین عنصر این مثلث گرایش به تعبیر کردن تجربیات به صورت منفی است و دست به جداسازی گزینشی تجربیات منفی می زنند. در سومین عنصر به نگرش و پیش بینی های غم انگیز درمانجویان افسرده درباره آینده مربوط می شود.
افراد افسرده غالباً هدفهای انعطاف ناپذیر و کمال گرا برای خود تعیین می کنند که رسیدن به آنها غیر ممکن است.
آنها تجربیات موفقیت آمیزی را که با خودپنداره منفی آنها سازگار نیستند کنار میگذارند.
پرسشنامه افسردگی بِک برای ارزیابی عمق افسردگی طراحی می شد.
روشهای درمان علاوه بر چالش طلبیدن افکار درمانجو، تکالیف درجه بندی شده برای آن تعیین می شود.
ویژگی اصلی افراد افسرده انتقاد کردن از خود است. و در پیش آن نگرشهای ضعف، بی کفایتی و بی مسئولیتی قرار دارند. در این موارد مثلاً درمانگر از درمانجو می پرسد، اگر من همان اشتباهی را بکنم که خودتان کرده اید، آیا مرا به اندازه خودتان تحقیر می کنید؟ و یا درمانگر، نقش درمانجو را بازی کند و او را متوجه (استبداد بایدها) کند.
ویژگی دیگر افراد افسرده , اغراق کردن درخواستها، مشکلات و فشارهای بیرونی است. و درمانگر آنها را متوجه می کند که چقدر مشکلات را بزرگ کرده اند.
کاربرد در زمینه خانواده درمانی , رویکرد شناختی- رفتاری بر حالتهای تعامل خانواده تمرکز می کند و روابط خانواده را در نظر می گیرد.
درمانگران شناختی- رفتاری ، روی بررسی شناختهای اعضای خانواده و آنچه که طرحواره خانوادگی نامیده می شود تأکید زیادی دارند.
اصل مطلب اینکه:
در کاربست درمان شناختی:
۱- آموختن روش فاصله گیری است، یعنی بیماران یاد می گیرند که به صورت عینی با افکار ناراحت کننده برخورد کنند و آنها را مورد ارزیابی مجدد قرار دهند نه اینکه به طور خودکار آنها را بپذیرند.
۲- به درمانجویان فن انتساب زدایی آموخته می شود، یعنی درمانجویان یاد می گیرند همه رویدادهای ناگوار را به خود نسبت ندهند.
تغییر رفتار شناختی دونالد مایکنبام
مایکنبام بر تغییر دادن حرف زدن با خودِ درمانجو تمرکز دارد. به عقیده مایکنبام، حرف زدن با خود به همان صورتِ حرف زدن دیگران با فرد بر رفتار تأثیر دارد.
یعنی: درمانجویان به عنوان شرط لازم برای تغییر رفتار، باید توجه داشته باشند که چگونه فکر، احساس و رفتار می کنند و بر دیگران تأثیر می گذارند.
به نظر مایکنبام رفتار به سه طریق توسط درمانجویان تغییر می کند:
مرحله ۱- خودنگری: درمانجویان یاد می گیرند چگونه رفتار خود را مشاهده کنند. عامل مهم: تمایل آنها به گوش کردن به خودشان است.
مرحله ۲- شروع کردن گفتگوی درونی تازه: درمانجویان یاد می گیرند گفتگوی درونی خود را از طریق درمان تغییر دهند.
مرحله ۳- یادگیری مهارتهای جدید: در این مرحله درمانجویان مهارتهای مقابله کردن مؤثر را یاد می گیرند که در موقعیتهای واقعی زندگی اجرا می شوند.
تفاوت: در رفتار درمانی عقلانی- هیجانی تأکید برملا کردن افکار غیر منطقی و به چالش طلبیدن آنهاست، در حالیکه خودآموزی مایکنبام، بیشتر به کمک کردن به درمانجویان برای آگاه شدن از حرف زدن آنها با خود تمرکز دارد. و به آنها آموزش داده می شود دستوراتی را که به خود می دهند تغییر دهند تا به نحو مؤثرتری با مشکلات روبرو شند.
رویکرد سازه نگر مایکنبام
مایکنبام در سالهای اخیر در دیدگاه ؟ سازه نگر غرق شده است که روی داستانهایی که فرد درباره خود و رویدادهای مهم در زندگی خویش نقل می کنند تمرکز دارد. و با این فرض شروع می کند که واقعیتهای متعددی وجود دارند.
یکی از تکالیف درمانی این است که به درمانجویان کمک شود بدانند چگونه واقعیتهای خود را می سازند و داستانهای خود را خلق می کنند.
این رویکرد بیشتر بر روی رشد گذشته تأکید دارد و بیشتر از درمان شناختی اکتشاف گرا است، و عقاید عمیق تر را هدف قرار می دهد.
مایکنبام یک مدل سه مرحله ای را برای آموزش ایمن سازی در برابر استرس طراحی کرده شامل:
۱- مرحله مفهومی: مرحله کسب آگاهی بیشتر از ماهیت استرس و در نظر گرفتن آن در موقعیتهای اجتماعی ؟ است. آنها با هم (درمانگر و درمانجو) درباره ماهیت مشکل فکر می کنند. و به آنها آموزش داده می شود از نقش خود در بوجود آوردن استرس آگاه شوند و معمولاً درمانجویان افکار و احساسات خود را در یک دفترچه یادداشت می کنند و آنرا بررسی می کنند.
۲- مرحله فراگیری و تمرین مهارتها: روی ارائه فنون مقابله کردن رفتاری و شناختی برای اجرا کردن در موقعیتهای استرس زا، تأکید می شود. این مرحله اقدامات مستقیم را شامل می شود مثل: ۱. گردآوری اطلاعات درباره ترسهای درمانجویان۲. آگاهی از موقعیتهای استرس زا ۳. ترتیب دادن روشها برای کاستن از استرس ۴. یادگیری روشهای آرمیدگی جسمانی و روانی ۵. آموزش مهارتهای اجتماعی، اداره کردن زمان، آموزش خودآموزی و باید به طور منظم تمرین کنند از طریق آموزشی نمایش.
۳- مرحله کاربرد و دنبال کردن: روی انتقال دادن تغییر از موقعیت درمان به دنیای عملی متمرکز است. و پی گیری می شود که آیا اجرا شده یا نه.
خدمات رویکردهای شناختی- رفتاری
۱- خدمات رفتار درمانی عقلانی- هیجانی الیس: ۱. افراد را متوجه می کند که رویدادها به خودی خود قدرتی ندارند بلکه تعبیر ما از رویدادها اهمیت دارد. ۲. تأکید آنها بر به عمل درآوردن بینش های به تازگی کسب شده است. ۳. تأکید آنها بر آموزش دادن روشهایی به درمانجویان برای اجرا کردن درمان خودشان بدون دخالت مستقیم درمانگر است و عدم وابستگی به درمانگر بسیار مفید است. ۴. و خدمت مهم رفتار درمانی عقلانی- هیجانی تأکید آن بر کارست. درمانی جامع و التقاطی است، چرا که از فنون متعدد می توان برای تغییر دادن رفتار فرد استفاده کرد.
۲- خدمات درمان شناختی بِک: ۱. بک در درمان افسردگی، اضطراب، خوبیها تلاشهای پیشگامی کرد. و گویا تأثیرات درمان شناختی بر افسردگی و نا امیدی حداقل به مدت یکسال بعد ادامه دارد. ۲. درمان شناختی رویکردی ساخت دار، متمرکز، فعال را ارایه می دهد که روی دنیای درونی درمانجو متمرکز است. ۳. امتیاز مهم آن روان درمانی التقاطی است. ۴. خیلی از فرضهای آن را می توان به صورت تجربی آزمایش کرد.
سی هی محبوبیت این مدل را به دلایل زیر می داند:
۱. مؤثر است ۲. متمرکز و عملی است ۳. اسرار آمیز و پیچیده نیست و انتقال دانش از درمانگر به درمانجو ساده است. ۴. مقرون به صرفه است.
۳- خدمات تغییر رفتار شناختی مایکنبام: ۱. کار مایکنبام در زمینه آموزش خودآموزی و ایمنسازی در برابر استرس موفق بوده خدمت او به شناختن نحوه ای که استرس توسط گفتگوی درونی خود مزد ایجاد می شود شایان ذکر است. ۲. مهم ترین خدمت (بک) و مایکنبام: از فرایند درمان ابهام زدایی کردند، و بر اساس مدل آموزش استوارند که بر اتحاد کاری درمانگر و درمانجو تأکید دارد.
محدودیتهای رویکردهای شناختی رفتاری و انتقادهای وارده به آن
رفتار درمانی عقلانی- هیجانی الیس: ۱. ممکن است برخی درمانجویان احساس کننده به آنها گوش داده نمی شود و درمان را خاتمه دهند. ۲. اینکه به گذشته درمانجو اهمیت داده نمیشود مشکل ساز است چون اگر تکالیف ناتمام گذشته به عملکرد زمان حال ربط داده شوند می توان قدرت درمانی زیادی داشته باشند یعنی وقتی این روش بهترین نتیجه را می دهد که افراد مسایل هیجانی پیشین خود را در زمان حال از خاطر بگذرانند و بینش کسب کنند. ۳. درمانگران عقلانی هیجانی می توانند با تحمیل کردن عقایدشان درباره اینکه چه چیزی منطقی است از قدرت خود سوء استفاده کنند و… درمانجویان نیز ممکن است برای پذیرش آنها تحت فشار قرار بگیرند. ۴. به خاطر ماهیت رهنمودنی این رویکرد خیلی اهمیت دارد که درمانگران خودشان را خوب بشناسند و مراقب باشند فلسفه زندگی خود را به درمانجویان تحمیل نکنند. و مراقب رابطه مشارکتی خود و درمانجو باشند که خراب نشود. ۵. درمانگر اگر آگاهی، مهارت و دانش کافی نداشته باشد می تواند آن را بد به کار ببرد (که البته این مورد در همه درمانها صدق می کند)
۲- درمان شناختی بک از این درمان شناختی به دلایل زیر انتقاد شده:
۱. تأکید خیلی زیاد بر نیروی تفکر مثبت
۲. سطحی و ساده بودن
۳. توجه نکردن به اهمیت گذشته درمانجو
۴. گرایش خیلی زیاد به فن
۵. عدم استفاده از رابطه درمانی
۶. بررسی نکردن علتهای زیر بنایی مشکلات
۷. نادیده گرفتن نقش عوامل ناهشیار
۸. بی توجهی به نقش احساسات و هیجانات
۳- تغییر رفتار شناختی مایکنبام:
مسئله اصلی در انتقاد از مایکنبام: بهترین راه برای تغییر دادن گفتگوی درونی درمانجوست.
آیا آموزش مستقیم بهترین راه است؟
آیا ناتوانی درمانجو در فکر کردن منطقی، مشکل ساز است؟
آیا ناتوانی درمانجو در حل مسئله مشکل ساز است؟
آیا یادگیری بوسیله خودیابی از یادگیری توسط درمانگر مؤثرتر است؟
با وجود این انتقادات: مطمئن ترین پیش بینی درباره آینده درمان شناختی این است که ما را به پیش خواهد برد، دو دلیل برای محبوبیت درمان شناختی
نتیجه
مطمئن ترین پیش بینی درباره آینده درمان شناختی این است که ما را به پیش خواهد برد و درمان شناختی بک به ویژه از هر درمان دیگری سریعتر است. دو دلیل برای محبوبیت درمان شناختی یعنی (وفاداری آن به انجام روان درمانی) و (احساس تعهد آن به ارزیابی تجربی)
از ویژگیهای آن در آینده است.
درمان منطقی- عاطفی الیس نیز به طور فراینده ای التقاطی شده است، و از همه فنون استفاده می کنند (هرچه که مفید است)، در ماده شناختی بک نیز از نظام ها روان درمانی گوناگون استقبال می کند.
برخی آن را درمان یکپارچه نگر توصیف می کنند.
در واقع یک نوع آمیختگی خاص یا درمان روان کاوی به نام درمان تحلیلی شناختی (Gognitive analytic therapy) در اروپا کاملاً رایج است.
زمینه هایی که درمان های شناختی تا به امروز در آنها پیشرفت داشته اند، اختلالهای روان رنجور به ویژه افسردگی یک قطبی و اختلالهای اضطرابی بوده اند. و در زمینه اختلالهای حاد دیگر نیز این روش در حال آزمایش شدن است. پژوهشهای ۵ تا ۱۰ سال آینده نقاط قوت و ضعف آن را روشن تر خواهد کرد و درمانهای شناختی رو به رشد و پیشرفت اند.
به هر صورت افرادی که باور دارند واقعاً می توانند محدودیتها و بی عدالتهای جامعه را برطرف کنند ناگزیر از لحاظ عاطفی خود را ناراحت می کنند، قبل از اینکه بر نیروهای غیر منطقی جامعه چیره شویم، بهتر است ابتدا با نیروهای غیر منطقی خودمان مبارزه کنیم، اگر بخواهیم گامهای بلندی در جهت پیشرفت جامعه خود برداریم به افرادی نیاز داریم که مشکلات اجتماعی از طریق روشهای منطقی و تجربی حل کنند. و درمانگرانی که در این زمینه فلسفه مناسبی در مورد زندگی دارند به نحوه کارآموزی عمل کنند چرا که می دانند از زندگی چه می خواهند.